اسماء جونی.عزیزدلیاسماء جونی.عزیزدلی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

اسماء کوچولوی من......

بدون عنوان

سلام دیروز دوباره بابا رفت خونه و ما خونه بابایی موندیم پنجشنبه شما واکسن 6ماهگی تو زدی. الان دو روزه یه کم بی قراری. دیشب فک کنم خواب دیدی ساعت 3 با جیغ از خواب پریدی و یه مدل جدید فقط گریه میکردی. از دیشبم دیگه فقط این مدلی گریه میکنی. دایی جون و مامانی چون خیلی اذیت میکردی و شیر نمیخوردی تو رو تو پتو میخوابوندن. حالا عادت کردی. امشب رفتیم خونه حنانه جون و شما دوتا با هم بازی کردین. خونه عمو برا اولین بار چند قاشق شیر برنج خوردی. نوش جونت عزیز دلم   ...
19 بهمن 1392

بدون عنوان

سلام.جای شما نی نی وبلاگی ها خالی.دیروز حسابی خوش گذشت. رفته بودیم برا استقبال دایی علیرضا(دایی بابای من) که از مکه میومد.جای بابا خیلی خالی بود.آخه ما الان خونه بابایی (بابام)هستیم.دیروز همه فامیلهایی که خیلی وقت بود ندیده بودم،بودن.کلی نی نی جدید دیدیم.امیرعباس،سنا،اسرا،ضحی،طه،باران،هستی،حلماوحنانه هم که با ما بودن.یه عالمه نی نی دیگه هم بود.البته شما واسه شیر خوردن چون شلوغ بود و دوس داشتی همش نگاه کنی ،شیر نمیخوردی و بجاش گریه میکردی.ولی بازم خوش گذشت.همه اونایی که چندوقت پیش کوچولوهای مجلس بودن،بزرگ شده بودن و نی نی های جدید جاشون و گرفته بود....یادش بخیر...... فردا باید واکسن6ماهگیتو بزنیم. امروز بابامیاد.دیگه باید برم.چون دیروز ...
16 بهمن 1392

بالاخره اومدیم

سلام به دختر گلم و نی نی وبلاگی های ناناز............ ببخشید ما یه 2هفته ای نبودیم الانم خونه بابایی(بابام)هستیم.یه هفته اولم خونه باباجون بودیم. اسماء جون شما که حسابی کیف کردی...خیلی تحویلت میگیرن هآآآآآ چند روز پیش عمه ی بابات از مکه اومد.رفتیم استقبال.راستی روز قبلش که رفتی حموم میخواستیم جلوی موهاتو کوتاه کنیم چون خیلی چشمای کوچولوتو اذیت میکرد که؟؟؟بدلیل شیطنتهای فراوون حسابی کوتاه و ضایع شد ......اشکال نداره چند روز دیگه بلند میشه خشگل میشی عزییییزدلم. شبم تو تالار مجبور شدیم برات تل بزنیم خیلی جیگر شده بودی زندگی مامان. راستی جمعه هم با عمو جون و عمه جون و اون کوچولوهای شیطونش رفتیم اسب سواری خیلی خوش گذشت.هوا ...
13 بهمن 1392

بدون عنوان

سلآآآآآآآآم به همه دخترگلم: الان تو تاب خوابیدی و من سریع اومدم تا برات بنویسم. امروز یعنی 3 بهمن برای اولین بار بهت 2 قاشق غذا یعنی فرنی دادم.خیلی بامزه میخوردی؛بابا ازت  فیلم گرفته،عکستم بعدا میذارم،اولین غذا خوردنت تو 5ماه و15روزگیت مبارک باشه عزیییییزدلم،   هوووووووورآآآآآآآآآ                                                                                                 &nb...
5 بهمن 1392

بدون عنوان

بازم سلام.دخترگلم امروز برای دومین روز بازم فرنی خوردی فعلا که خیلی دوست داری خدا کنه تا آخر همینجور باشه.اما واسه آب خوردن خیلی هول میزنی. روز به روز داری جیگرتر میشی.  اینقد خشگل نگاه میکنی و میخندی که دلم برات ضعف میره.دقیقا موقعی که ما میخوایم به تلویزیون گوش بدیم شمام شروع میکنی به حرف زدن.اونم با صدای بلند     وقتی بابا داره تو اتاق درس یا کتاب میخونه اینقدر تو حال آواز میخونی که بابا خنده ش میگیره آخه مثلا در اتاق و بسته.    امشب خوابت میومد داشتی غر میزدی منم یه لیمو شیرین دادم دستت اینقدر فشارش دادی که یهو دیدم داری ازش میخوری،منم مجبورشدم بگیرمش،یه قیامتی به پا کردی .........معذرت میخوام دخترم اش...
5 بهمن 1392

بدون عنوان

سلام خیلی حالگیریه کلی مطلب بنویسی و بعد همش بپره داشتم از دخترم که عاشق مهمون و مهمونیه میگفتم. قربونت بشم وقتی دورمون شلوغه دیگه شیرم نمیخوری مخصوصا اگه بچه هم باشه همش دوست داری اونا رو نگاه کنی. از بچه های عمه جونش که دیگه نگو و نپرس دوتا شیطون بلا دوتا گولّه ی نمک دو تا کوچولوی دوست داشتنی به اسم فاطمه و امیرمحمد که خیلی هم اسماء رو دوست دارن هر شئ کوچیکی که میبینن میگن این اسماء کوچولوهه خیلی بامزه ن اینم عکسشون بچه های گل، من و اسماء خیلی دوستون داریم                                 &...
5 بهمن 1392

بدون عنوان

سلام به دختر کوچولوی من و نی نی وبلاگی ها،امروز میخوام یه کم از شیطنت هایی که دخترم الان انجام میده براتون بگم:این پیشی کوچولوی من اگه شب تا صبح خوب خوابیده باشه و شیرشم خورده باشه وقتی ازخواب بلند میشه اول به دستاش نگاه میکنه یه کم اونا رو میخوره بعدش دور و برش و نگاه میکنه و اونموقع یه غلت حرفه ای میزنه و گردنشو تاآخر بالا میاره و با لبخند اطراف و نگاه میکنه.بعد دیگه نمیتونه برگرده و گیر میکنه.اگه کسی برش نگردونه گریه میفته.وقتی هم برش میگردونیم سریع دوباره غلت میزنه و باز گیر میکنه .......تو روروک هم حسابی بازی میکنه،دکمه آهنگا رو مدام میزنه و با خودش حرف میزنه و آواز میخونه بعضی وقتا اینقدر بلند آواز میخونه که صدا به صدا نمیرسه........ا...
2 بهمن 1392